شیرین زبون من
دیروز تا دم در مهدکودک رفتیم ولی مشاهدات نشون میداد که آقا پسر امروز قصد ندارن برن پیش خاله مهد . اینطور شد که مامانی بر اساس قولی که به خودش داده بود با گل پسر برگشت خونه تا یک روز کامل رو با هم خوش بگذرونن. ظهر ، بعد از ناهار.... تلاش های مامان برای خوابوندن محمدسجاد بی فایده بود. مامان خودشو به خواب زد تا شاید فرجی حاصل بشه. و اینجا بود که با صدای زیبای پسری، مامانی از جا بلند شد و پسری غرق در بوسه . پسری که مامانش رو اینجوری خطاب می کرد: "مامان جونم....." پ ن :مامانی محمدسجاد رو گاهی "سجاد جونم" صدا می کنه و این بازتاب اون نوع صدا زدن بود. خدایا چقدر این بچه ها زود همه چیز رو...
نویسنده :
فاطمه - مامان محمدسجاد
12:14